پرت و پلا

پرت و پلا

از هر "دری" و "وری" می نویسم
پرت و پلا

پرت و پلا

از هر "دری" و "وری" می نویسم

دوباره "وقتی نیچه گریست"

کتاب "وقتی نیچه گریست" را تمام کردم. تا نیمه ی کتاب با اینکه روندداستانی جالب بوداما وجود اصطلاحات تخصصی زیاد کمی خسته کننده به نظر می رسید. اما از نیمه ی کتاب به بعد را با هیجان بیشتری خواندم. 

 بحث های فلسفی نیچه و دکتر برویر ذهن مرا به چالش می کشید. در جایی مرا به گریه انداخت و غافلگیری عجیب داستان مرا به وجد آورد. من که به طور کلی خیلی زود با شخصیت های داستان یکی می شوم و خودم را جای آنها تصور می کنم، در این کتاب نیز همذات پنداری عجیبی با شخصیت ها داشتم.  

"وقتی نیچه گریست" شاید برای کسانی که رویارویی مستقیم با خود درونی شان نداشته اندچندان جالب نباشدیا شایدنتوانند حس و حال داستان را درک کنند. یا شاید برای آنها که هیچگاه با سوال "من که هستم؟" مواجه نشده اند قابل درک نباشد. البته تم اصلی داستان، حول وسواس فکری است و در کنار آن بحث تنهایی و رابطه و دوستی مطرح می شود. بنابراین کسانی که تنهایی عمیق و سپس رابطه ی قلبی عمیق را تجربه نکرده اند نتوانند رابطه ای با این داستان برقرار سازند. اما مطمئنم هرکسی که این پریشانی را حتی  به طور سطحی تجربه کرده باشد بهره و لذتی وافر از این داستان خواهد برد. 

"وقتی نیچه گریست" شاید آن لحظه های ناب رویارویی بی واسطه با خویشتن باشد. آن زمان که هریک از ما شرم و ترس و تردید را کنار می گذاریم و با تمام وجود خودمان را در آغوش می کشیم. این معمای پیچیده ی ساده. این زیبای خفته در پستوی ذهن. این پرنده ی کوچک در قفس مانده. 

و گریستن و اشک ریختن و رازِدل گفتن، کلید بازکردن قفل این قفس و بیدارکردن آن زیباروست. به قول سنت اگزوپری در شازده کوچولو: وه که چه اسرارآمیز است دنیای اشک! 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد